Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers Lilypie - Personal pictureLilypie First Birthday tickers
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستاره های طلائی
نویسنده :  سمیه

 

 

توی خونه: مامان سمیه در حال مرتب کردن کمد.

ایلیا: مامان... ابون بیم

مامان: چی عزیزم؟

ایلیا: قبون بیم... مامان

مامان: الهی فدات بشم من ... الهی که من قربونت برم عزیز شیرین زبونم... خدا نکنه قربونم بری...

                                                                 

 

توی ماشین: ایلیا بغل مامان سمیه.

مامان : ایلیا خوشگله؟

ایلیا: آیه..اوشله.

مامان: ایلیا خوشمزست؟

ایلیا: نه مامان ... نگو ایلیا... اوشمزس!

مامان: پس چی بگم ایلیا جون؟

ایلیا: بگو ایلیا ناسه(نازه)!!

 

 

خونه مامانی: مرغ مینا در حال آواز خواندن:

ایلیا: جیغ نزن اینا(مینا)

مینا: همچنان در حال خواندن

ایلیا: صدا نکن اینا!!

 

 

گوشی عمو مهرداد در حال پخش موسیقی:

احسان خواجه امیری: باور نمی کنم این تو خود تویی...

ایلیا: باور نمی انم این اد تویی...

همایون: خیال می کردم پیشم می مونه...

ایلیا:ایال می کدم ایشم میمونه...

 

 

کارتون شرک در حال پخش :

شرک: دیدی؟

ایلیا (همراه با تقلید چهره): مامان... بابا... دیدی!

شرک: من یه هیولام.

ایلیا: مامان... ایولا!!

 

 

بابا گوشی مامان در دست:

ایلیا : نکن مهدیت(مهدی)... بابال بده

گوشی رو میگیره و میده به من:

ایلیا: بیا مامان بابال(موبایل)

 

 

کنار سفره:

ایلیا: مامان اوشت(گوشت) بده اوخورم.

ایلیا: مامان دوخ (دوغ) بده.

ایلیا: مامان اوشابا(نوشابه_ ماءاشعیر) بده.

 

 

مامان در حال خستگی گرفتن از بابا(مالیدن شانه ها)

ایلیا: نه ... مامان نکن بابادیت(بابا مهدی)

بعد خودش شروع میکنه به مالوندن شونه های باباش!!

 

 

 

پانوشت: بعد از نوشتن پست بعدی ایلیای من همچنان مریض بود تا باز بردیمش دکتر و کفت که عفونت به سینه و گوش راستش زده و اگر رعایت نکنیم آمادگی نفس تنگی داره!!! کلی دارو داد که پسرم طفلکی خورد . حالا بهتره. دیروز هم خونه مامانی سرش خورد به مبل و یه عالمه ورم کرد!!! تا حالا همچین ورمی ندیده بودم... قشنگ آماده باز شدن و خونریزی بود ... خیلی غصه خوردم...

بابا مهدی هم بهتره... از احوالپرسی هاتون ممنونم... آخر این هفته هم یک عمل دیگه داره... ایشالا بهتر میشه.

 


شنبه 86/10/1 ساعت 10:34 صبح
نویسنده :  سمیه

 

سلام

بفرمائید... کیک تولد 21 ماهگی

 
البته این کیک تولد مامانی مهربون ایلیاست که دقیقا با روز 21 ماهگی ایلیا جونم یکی شده بود ... دیگه ما هم حالشو بردیم...
 
 
و اما ... اندر احوالات فجیعانه ما
درست یکروز بعد از نوشتن پست قبلی اتفاقات زیادی برای ما افتاد!!! از قلب درد شدید من که علتش کاهش ضربان قلبم بود تا آنفلوآنزای شدید ایلیا و بدتر از همه ناراحتی کلیه بابا مهدی که منجر به عملش شد!! هفته غم انگیزی بود ... من هم دچار آنفلوآنزا شدم و متاسفانه بابا مهدی هم هفته ای پس از عمل دچار این مریضی لعنتی شد!!! خیلی ویروس بدی بود... ایلیا تا سه هفته درگیرش بود... بنابر این در پاسخ دوستانی که پرسیدند واکسن ایلیا رو زدم یا نه باید بگم که نه... نشد بزنم . هفته گذشته هم دو روز بود که خوب شده بود و من تا قصد کردم براش بزنم دوباره سرما خورد... واقعا دیگه نمی دونم چکارش کنم آب شد... غذا هم که درست و حسابی نمی خوره... دعا کنید زودتر خوب بشه...
 
راستی ... این حضرات معرف حضورتون هستند؟؟؟
 
 
 معرفی می کنم... از راست به چپ: بیونا(فیونا). گبه(گربه). ش(شرک). آگا اره(آقا خره
بعله ... اینا شخصیتهای داستان شرک هستند که کلی دارند واسه خودشون توی خونه ما پادشاهی می کنند!! ایلیا لحظه ای اینا رو زمین نمی گذاره(فکر کن هر 4 تا رو!!!) غذا بهشون میده... آب و چایی هم که به راهه! می خوابونشون ... با خودش میاره توی حموم... نی نی های توی خیابون رو نشونشون می ده!!! خلاصه دربست همه اسباب بازیهای دیگه رو گذاشته کنار و تنها با اونایی بازی میکنه که یه جورایی در راستای خدمت به این عزیزان باشند!!! مثلا ماشین که سوارشون کنه... هر جا هم که میریم با خودش می بره... هرچی اصرار که ایلیا جون بزارش توی کیف یا کیسه با خودت بیار زیر بار نمیره
 

 

ایلیا شدیدا صحبت می کنه.. دیگه از شنیدن کماتی که میگه تعجب نمی کنیم چون دیگه عادت کردیم که ایلیا همه چیز رو بلد باشه بگه!! یعنی ایلیا توی 20 ماهگی کاملا به حرف اومد و جملات زیادی رو اونهم به صورت کامل میگه.  مثلا : ایلیا غذا بوخوره! خیلی هم بامزه هرکس چیزی رو میگه که خوشش نمیاد هی میگه نگو... مثلا عمو مهردادش بهش می گه پدر صلواتی!! ایلیا میگه: نگو عمو مهداد پدر صبلات!!

خیلیها می گفتند که دیگه 21 ماهگی از شیر بگیرش که دو دل شده بودم... اما با این مریضیهای اخیرش کلا بی خیالش شدم!! گرچه با یه روشی که قابل توصیف در اینجا نیست دارم کمش می کنم!!

همچنان به من وابسته است... بعد از اون هفته مذکور که سرکار نرفتم و همش پیشش بودم بدتر بهم عادت کرد و موقع جدا شدن خیلی ناراحتی میکنه... انگار همش نگرانه و دائم دنبالم می گرده! تو خونه باباش هم اگه باشه بازم دنبال منه! روزها هم همش سراغم رو می گیره و حتی با مامانجونش دعوا می کنه که چرا نمیارتش پیش من!! تلفنی هم نمیشه باهاش صحبت کنم... یه بار که صحبت کردیم بعد از قطع تلفن هی بغض می کرده و سراغ منو می گرفته! دیگه باهاش صحبت نمی کنم که کمتر اذیت بشه...

نمی دونید چقدر مهربونه... دائم میاد و عین یه پیشی ملوس و کوچولو خودش رو میمالونه به من خودش رو لوس می کنه... و با اون لبای کوچولو و خوشگلش میگه : مامان دوستت دارم... من که عاشقشم... می میرم براش... 30 ماهه که روز به روز عاشقترش شدم( با احتساب دوران بارداری!). نمی دونم با این تریب اگه پیش بره وقتی بشه 20 سالش من چقدر می تونم دوستش داشته باشم؟؟!!

 
 
 پانوشت1: کسی می دونه این بانیان مسابقه فینگیلها به چه حقی ما رو گذاشتند سرکار و هیچ خبری هم ازشون نیست؟؟
 پانوشت 2: دوستای خوبم منو بابت این مدت که نتونستم زیاد بهشون سر بزنم ببخشند... گرفتار بودم
 پانوشت 3: برای بابا مهدی خوب ما دعا کنید که زودتر خوب بشه.... امروزم یه عمل داره
 پانوشت4: خیلی دوستتون دارم... دوستان خوب و مهربون من

شنبه 86/9/17 ساعت 10:10 صبح
نویسنده :  سمیه

 

سلام

مدتهاست که از ایلیای نازنینم درست و حسابی ننوشتم ... پس پیشاپیش از بابت طولانی بودن این پست عذر منو بپذیرید ...

پسر گلم کلی واسه خودش بزرگ شده ... بسیار پر تحرکه ... دائم در حال راه رفتنه ... کم پیش میاد بشینه... برنامه های مورد علاقه اش رو هم ایستاده می بینه... همچنان عاشق سیا ساکتی و البته شرک و همینطور کارتون پیشی(تام و جری) و  قورباغه است

مدتیه که خیلی کم غذا می خوره... مرغ رو که خیلی دوست داشت دیگه دوست نداره... میوه هم دیگه نمی خوره.. فقط اییار(خیار)

عاشق بیلا(پفیلا)  باسیل(پاستیل)  لولو(لپ لپ) دوپ دور(چوب شور) اوشابا(نوشابه)(دوستان نگران نشن! بهش نمی دیم بخوره!!) تم مور(تخم مرغ)

قرار بشه جای آقا یا لباسهاش رو عوض کنیم عین فنر در میره... به قول خودش پیف پیف هم که می کنه مجبور میشم بایکی از خرس کوچولوهاش ببرمش دستشویی تا راضی بشه بیاد... اون تو هم که می ریم خودش که میشینه هی گیر می ده ماما بیش ماما بیش (مامان بشین)

جدیدا خیلی خجالتی شده .. توی خیابون یا ماشین هر کس رو که می بینه و بیشتر ازش خوشش میاد همچین می خنده و سرش رو میندازه زیر که من می میرم از خنده... دیشب باباش هم عینک جدید گذاشته بود از اون هم خجالت می کشید و هی زیر زیرکی می خندید...

پسرم ترسو شده... بیشتر از برنامه های تلویزیونی... مثلا همین حلقه سبز که تا شروع میشه میگه تسید تسید(ترسیدم) و میاد به ما می چسبه و خیره خیره نگاه می کنه و ما هم عطای دیدن این فیلم رو به لقاش بخشیدیم...

عاشق دمه(شنبه تو چهارخونه) است... شعر اولش رو هم که میشنوه یه جاهاییش رو باهاش تکرار می کنه و میگه دل بست(میشه دل به این بست)!! وقتی هم که داره کانالی رو نگاه می کنه و ما کانال تلویزیون رو عوض می کنیم می گه دو دو (یعنی بزن کانال دو) بچم فکر می کنه همه برنامه های محبوبش از شبکه دو پخش میشه!!

به طرز عجیبی وابستگیش به من زیاد شده ... همیشه فکر می کردم هر چه بزرگتر بشه بیشتر عادت می کنه که از من دور باشه ... اما حالا میبینم که اصلا اینطور نیست ... توی خونه غیر از اینکه دائم آویزونه و شیر می خوره همش از سر و کولم می ره بالا... دائم بوسم می کنه و میگه ماما دوست دد(مامان دوستت دارم)... اگر قطره ای اشک از چشم من پائین بیاد یا ناراحتیم رو ببینه سر تا پام رو می بوسه و هی صدام می کنه و با دقت نگام می کنه... یه روز صبح که باباش می خواست ببرش خونه مامانجونش که ما بریم سرکار ... تا سر کوچه هم رفتند اما انقدر جیغ زد و مامان سدده(مامان سمیه) گفت که باباش برش گردوند و من مجبور شدم بمونم خونه و نرم سرکار!!

از مفاهیم عددی دو رو کامل می شناسه مثلا می گه دو تا جوجو  و با انگشتهای اشاره خوشگلش عدد دو رو نشون میده ... عدد 10 رو هم که به معنای عدد زیاد می شناسه و ما رو 10 تا دوست داره!!

خیلی خوش ذوقه و اگه لباس جدیدی به تنمون ببینه با ذوق ابراز احساسات می کنه...

از حیوانات عاشق اسبه!!! با هم رفته بودیم باغ وحش ... همه حیوونها رو دوست داشت اما از گوره خرها دل نمی کند و هی اسب اسب میکرد!!! به زحمت از اونجا دورش کردیم!!

البته به گرگ هم با دقت خاصی نگاه می کرد به خاطر دسه آقا درده(قصه آقا گرگه) که عاشقشه و باید روزی هزار بار براش تعریف کنیم(همون قصه شنگول و منگول) خودش هم تا حدودی بلده تعریف کنه!!!

کتاب رو هم که مثل مامانش خیلی دوست داره... فقط گاهی به بعضیهاش که جلد نازک داره رحم نمی کنه و جرشون میده!!

همچنان عاشق نی نی هاشه و دوست داره دائم همراهش باشند بهشون غذا هم میده! اسی(خرسی) و پیشی و موشی و اسب هم که جای خود دارند...علاوه بر قام قام هاش(ماشینها)دو تا توتوبوس(اتوبوس) کوچولو هم داره که دوسشون داره... کلا وقتی خونه هستیم تمام سطح خونه با اسباب بازیهای ایلیا جونم پوشیده میشه!!

جاتون خالی هفته پیش بلاخره بابادیت(بابا مهدی) ایلیا راضی شد که برای اولین بار با خودمون ببریمش سینما ... اوایل خیلی براش جذاب بود به خاط صفحه بزرگ و آهنگهایی که داشت... کم کم از نشستن خسته شد و راه افتاد توی سینما... روی پله های وسط هم می نشست و غش غش می خندید! یه بار هم رفت سمت یه آقای چاقی و اشتباهی انگشتش رو کرد توی پهلوش... سراغ کفش یه خانومه هم رفت!! نمی دونم توی تاریکی دنبال چی می گشت؟!! من که برام مهم نبود اما باباش کلی حرص خورد!!

ایلیا بیش از150 کلمه رو با معانیش بلده بقیه کلماتی رو هم که معنیش رو نمی دونه به راحتی تکرار می کنه...   جمله هم زیاد می گه.

ضمنا دائم هم عین مرغابی تو آبه... همش تو حمومه در حال آبه بازی

این هفته هم قصد دارم براش واکسن آنفلوآنزا بزنم...

دیگه دیگه ... فعلا همین ... بای ی ی

 


یکشنبه 86/8/20 ساعت 12:17 عصر
نویسنده :  سمیه

 

قربون اون چشمهای خوشگلت برم من قشنگم.
 

 
وای خدا چه جذبه ای

 
چه ژستی گرفته پسر گلم
 

دوستت دارم قشنگترینم

فردا درست یکسال از اولین روزی که ایلیای قشنگم رو گذاشتم و اومدم سر کار می گذره ... یکسال نسبتآ سختی رو گذروندم چه از نظر روحی چه خستگیهای جسمی... به هر حال گذشت ... امیدوارم ایلیای من وقتی برای خودش مردی شد من رو درک کنه و به خاطر اینکه اینهمه از او دور هستم من رو ببخشه...


شنبه 86/8/5 ساعت 2:25 عصر
نویسنده :  سمیه
 
 سلام به شما دوستای گلم ...
 
دوستانی که نمی دونم چطور باید خدا رو از بابت داشتنتون شکر کنم ... باور نمی کنید اگر بگم که نوشتن پست قبلی همانا و خالی شدن قلبم از غصه همانا ... باورم نمیشد درد دل کردن با شما اینهمه آرومم کنه.  توی شرایطی که خیلیها  بخاطر احساسم مسخره‏ام می کردند شما خودم و احساسم رو تایید کردید و راهکارهای خوبی هم به من ارائه دادید ...
 
اما جالبتر اینکه ... درست در لحظاتی که داشتم با خودم کنار می آمدم... ایلیا دوباره شیر خورد!!! علتش هم اتفاقی بود که خب نمیشه اینجا بازش کرد!!! همیشه موقع شیر دادن به پسر نازنینم خیلی بهش محبت می کنم و باهاش بازی می کنم اما اینبار بیشترین لذت رو از شیر دادنش بردم و با همه وجودم تمامی هوای لطیف اطرافمون رو استنشاق کردم... شاید و فقط شاید که آخرین بار باشه. .. ایلیا از اون به بعد کاملا با احتیاط و مزه مزه کردن شیر می خوره. مطمئنم که دیگه هر موقع بخوام به راحتی می تونم از شیر بگیرمش... بنابراین فعلا می ذارم بخوره.. هرچند بابت همین مسئله هم خیلیها گفتند که اشتباه کردی که دوباره بهش شیر دادی !!!
 
ایلیای من خیلی کارهای جدید می کنه... خیلی صحبت می کنه ... امروز منتها دیگه فرصت ندارم بنویسم ... باشه برای پست بعدی... راستی عکسهای آتلیه اش هم آمادست که توی پست بعدی می گذارمشون ...
 
بازم از همتون ممنونم ...
 

 

چهارشنبه 86/7/25 ساعت 2:45 عصر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
تولدت مبارک مهر ماهی مامان
ستاره ی کوچکم
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
341477 :کل بازدیدها
6 :بازدید امروز
37 :بازدید دیروز
درباره خودم
ستاره های طلائی
سمیه
یه شب سرد زمستون یه شب پر از ستاره‏های پررنگ قایم شده زیر مه‏آلودی شبهای تهرون: خدا تن یکی از فرشته‏های کوچولوش پالتویی از نور پوشوند. بوسه‏ای از گونه صورتیش گرفت و ... یهو فوتش کرد پایین. و من ... مبهوت از این همه حس ناشناخته درون سینه تپنده‏ام نام این فرشته کوچولو رو گذاشتم ... ایلیا....* یه نیمه شب توی پاییز ... پر از مهر ... بازم عطر خدا توی لحظه هام پیچید ... بازم خدا یه فرشته واسم فرستاد ... یه فرشته ... متولد ماه مهر ... سینه ام یه بار دیگه تپشی خدایی گرفت و امیرعلی نامی قدم به دنیام گذاشت.* و آسمان دل من اینک پر است از ستاره های طلایی ... هدیه های آسمانی خداوند مهربانم*
حضور و غیاب
لوگوی خودم
ستاره های طلائی
لینک دوستان
امید زندگی سحر جون
ستایش ندا جون
پگاه جون و پارسا جون
زندگی و پر حرفیهای من
آرش وروجک
گلهای زیبای زندگی
یونا جون
دیبا و پرند جون
خانوم ناظم
نارگلی جونم
پرنیان بلاچه
خاطرات زهرا نازنازی
ثمانه و مهدیار گل
هیراد و آراد رنگ زندگی
ایلیای مامان میتی
حرم دلم (سنای نازم)
دردونه جون
ارشیا گلی
بولک و لولک
یه جای دنج
صحرا ، مثل هیچکس
پویان مامان
پریسا
دل‏آرام الهام جون
سارا ناناز
لیدا فرشته کوچولو
عشق است به آسمان پریدن
هانا جون مامان مهین
من و دخترم ریما
دلتنگی های بیتا
زینب دخمل ناز
ته تغاری حدیثه جون
پوریا و آریا
بهنیا جون
حامی و مانلی
دانیال بهار جون
ایلیای مامان سمیه
پرهام و پارمین
پردیس و شازده کوچولو
ایلیا و هانای هدیه جون
مهدیار مریم جون
خاطرات آلما جون
ایلیای مریم جون
نیکا جونم
نوید گل
پریا عشق لیلا جون
خاطرات راحله و عشقولیش
فاطمه گل بهار مریم جون
پارمیس تکه ای از بهشت
آندیای مژگان جون
مامانی وروجک
محمد حسین
ماجراهای شهراد جان
هیژا کوچولو
روستایی به نام قلبستان
یه دل خاکی با کلی پاکی
ایلیای مامان رویا
ریحانه زهرا جون
نازنین فاطمه جون
هستی جون
ایلیا جون
آرمان شازده کوچولو
دست نوشته های مریم
شرمینه شهرزاد جون
مانا و مانیا دخترای آسمون
نیکان جون
ایلیای مامان بیتا
مانی کوچولو و مامان
آرین کوچولو
آقا احسان
مزدا و پیشی
مامان کوچولو
دنی دردونه
دوقلوهای بیتا جون
کسری و بچه های خاله اش
فاطمه زهرا کوچولو
سمانه بانو
ستایش سمیه جون
پارسای ریحانه جون
مدار صفر درجه
ستاره ما
زهرای مامان ناهید
نورا کوچولو
معصومه سادات محدثه جون
رادین جون
سینا گل من
امیرمهدی مامان اکرم
آزاده
پوریای مامان عسل
ارمیا گل پسر
بنفشه
اشتراک
 
آرشیو
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر86
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
آبان 86
آذر 86
دی86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر87
شهریور87
مهر 87
آبان87
آذر 87
دی87
بهمن 87
اسفند87
فروردین88
اردیبهشت88
تیر 88
شهریور88
آبان 88
مهر 89
ابان 89
اسفند 89
تیر 90
شهریور 90
بهمن 90
اسفند 90
مهر 91
آذر 91
اسفند 91
طراح قالب