سلامی چو بوی خوش آشنایی بدان مردم دیده روشنایی
مژده ای دل که دگرباره بهار آمده است
خوش خرامیده و با حسن و وقار آمده است
به تو ای باد صبا می دهمت پیغامی
این پیامی است که از دوست به یار آمده است
شاد باشید در این عید و در این سال جدید
آرزویی است که از دوست به یار آمده است
خب ... بهار هم داره میاد ... مثل همیشه شلوغ و پر سروصدا...
ایلیای 2 ساله من سومین بهار را هم خواهد دید... این سومین بهاریه که من مامان سمیه هستم... مامان یک ایلیای شلوغ و همیشه پر تحرک... ایلیای شیرین زبونی که هر لحظه با حرف زدنهاش، با مهربونیهاش، با شیطنتهای شیرین و خواستنیش دل منو می بره... دوستش دارم ... چقدر؟؟؟!!!... خودم هم نمی دونم...
ایلیا دیگه روزها شیر نمی خوره (درست از 4 بهمن 86) البته زیاد سراغش رو می گیره خصوصا که شبها هنوز توی خواب می خورد... الان هم سه شبه که شبها هم بهش شیر نمی دم(24 اسفند)، می خواستم توی عید اینکار رو بکنم که دلم براش سوخت، گفتم بزار تا عید عادت کرده باشه و اذیت نشه... نمی دونید دلم چقدر تنگه نگاه شیرین وقت شیر خوردنشه... تنگه خنده کجکیه روی لبای مشغولش... چاره ای نیست... بچه هامون بزرگ و بزرگتر میشن و روز به روز از ما دورتر... فقط از خدا می خوام روزی نیاد که من خودم بین خودم و فرزندم فاصله بندازم ...
ایلیا خیلی صحبت می کنه... یه لهجه خاص و بامزه ای هم داره که کلمات رو می کشه! دائم هم سوالهای فلسفی می کنه:
مامان من کیم؟؟ مامان تو کی بودی؟؟؟ آخه من دارم چیکار می کنم؟؟؟؟
دائم هم باید براش توضیح بدم که مشغول انجام چه کاری هستم!!!:
مامان چیکار داری می کنی؟؟؟
متاسفانه چند تا کلمه بد هم بلد شده که چند روز یه بار ازشون استفاده می کنه... ناراحت میشم، اما چاره ای نیست... وقتی می ری سر کار و از صبح تا عصر از بچه ات دوری باید قید یه بچه کاملا مودب رو هم بزنی... یچه ای که از برگ گل هم پاکتره و ما بزرگترها همه بدیهای عالم رو یادشون می دیم...
ایلیا تو همه کارهاش جلوتر از سنش بود .. نشستن، راه افتادن، حرف زدن، دندون درآوردن و ... اما به نظرم توی از پوشک گرفتن استعداد چندانی نداره... البته منم تنبلی کردم و هرگز تمرینی باهاش نکردم... حالا هم اصرار نمی کنم، تا بحران از شیر گرفتن رو پشت سر بگذاره ... فقط امیدوارم که دیر نشه... خصوصا که از اردیبهشت یا خرداد هم می خوام بزارمش مهدکودک.
ایلیاهمچنان شرک و آقا خره به دست به همه کارهاش می رسه ... دلم می سوزه که دست درد بگیره اما وقتی می بینم دل خوشی کوچولوی 2 ساله من همینهاست دیگه دلم نمیاد مخالفتی بکنم...
عاشق کارتونهای تاماجیی(تام و جری)، سی دی سیا(سیاساکتی)، شیک(شرک)، هاپو(الیور و دوستان)، لاباپشت(لاک پشت توی آنسوی پرچین) و ... است. و من نگرانم که اینهمه تلویزیون نگاه می کنه...اما متاسفانه توی این چهاردیواریهای تنگ و کوچک و وقتهای کم پدر مادرهای کارمند، بچه ها کارهای دیگه ای هم می تونن انجام بدن؟؟!!
غذا هم خدا رو شکر خوب می خوره و همچنان عاشق پفیلا و پاستیل و چوب شور و لپ لپه. ولی بازهم علاقه چندانی به میوه نداره به جز خیار و گوجه و سیب. آبمیوه های پاکتی رو هم که به خاطر با نی خوردنش خیلی دوست داره.
شدیدا دنبال استقلالشه... حتما خودش باید با قاشق غذا بخوره یا لیوان آب رو دست بگیره و آب بخوره.
هر روز صبح کله سحر بیداره و ما رو هم بیدار می کنه و اگر از تخت بیرون نیایم با لگد میوفته به جونمون!!! فکر نمی کنم به این ترتیب توی عید هم خبری از استراحت باشه!
شبا هم خدا رو شکر یه خورده داره راحتتر می خوابه و بیشتر میل داره خودش بخوابه تا اینکه ما بزاریمش روی پا... البته ساعت 12 شب به بعد تازه قصد خواب می کنه... من نمی دونم این بچه چرا انقدر کم خوابه؟؟!! البته می دونم چون به خودم رفته!
خلاصه که دوستش می دارم یه دنیا...
خب دوستان خوب و مهربونم... از صمیم قلبم از خدا می خوام که سال خوبی رو پیش رو داشته باشین... خودتون و خانواده های مهربونتون تا همیشه سالم و سرحال باشین و یه عالمه اتفاقهای خوب خوب براتون بیفته... تا بعد