سلام
من ایلیا هستم. از اونجایی که مامان خانومی من یه مقدار تنبل تشریف دارند (البته خودش میگه سرم شلوغه) خودم اومدم تا یه چند تایی از عکسهامو براتون بذارم. ببینین که چه آقایی شدم واسه ی خودم. البته بگم ها! من اصلا خوشم نمیاد که اینا را به راه هی ازم عکس و فیلم می گیرن. دیگه توی خونه نمی تونم نفس بکشم، تا یه تکون به خودم می دم از اقصی نقاط منزل، همه ی شبکه های خبری جمع می شن و منو می برن روی آنتن. منم که کم نمیارم هی ژست می گیرم و هر کار که می گن انجام می دم، بالاخره این عکسا یه روزی یه جایی به دردم می خوره دیگه.
مثلا نگاه کنید اینجا رو، من دارم سریال محبوبمو تماشا می کنم دست از سرم بر نمی دارن ولی خدایی دست شرکت گاز درد نکنه چه فیلمای قشنگی درست می کنه، مگه نه حسن؟!
خلاصه داشتم می گفتم که اینا هی راه می رن و هی می گن؛ ایلیا چشمک بزن، ایلیا سرسری کن، ایلیا نانای کن، ایلیا موهاتو شونه کن، ایلیا کفشاتو پات کن، ایلیا دهنتو پاک کن، ایلیا حسین حسین کن، ایلیا بگو الهی شکر، ایلیا دستتو بزن به کمرت، ایلیا....، خلاصه بیچاره می کنن منو. منم اصلا از رو نمی رم هرکار که می گن انجام می دم که یه وقت نگن کم آوردم. تازه دیگه همه رو به اسم می شناسم. نم نم (عمه شبنم)، اَمّا (عمه نگار)، دهداد (عمو مهرداد)، دَهدی (بابا مهدی)، مامان (مامان سمیه)، مامایی (مامانی)، دادایی (دایی) و بقیه ی خانواده رو هم که می شناسم، تا می گن؛ فلانی کو؟ منم برمی گردم و به سمت اون شخص می خندم اگرم نباشه که خب می گم: نیست! دست همه شون رو هم خوندم هی برمی دارم یه چیزی رو قایم می کنن و می گن نیست منم تازگیا وسایلو می ذارم پشت سرم، دستامو باز می کنم و می گم: نیست!
من مامانمو خیلی دوست دارم، هر روز صبح ساعت 6 قبل از اون از خواب بیدار می شم و یعالمه بوسش می کنم تا بیدار بشه و قربون صدقه ام بره. بعد با بابا سه تایی می ریم سوار ماشین که بریم دَدَری. اما نمی دونم چرا هر روز می ریم پیش مامانجون. یعنی اسم اونجا دَدَریه؟؟
مامانمم تازگیا شاکی شده که چرا من انقد لوسم؟ آخه تا بر خلاف میلم عمل بکنن عقب عقب می رم و اخم می کنم و غر می زنم. بعضی وقتا محلم نمی ده که مثلا لوس نشم اما من حسابی لوس میشم ببینم چی کار می خواد بکنه. (آخه گنده ترا می گن: ناز کش داری، ناز کن نداری پاتو دراز کن، واسه منم که ماشالله فراوونیه نازکشه) بعضی وقتام که میگه: نه نه این کارو نکن منم تندی پشت سرش می گم: نه نه نه! خلاصه اسمم شده: ایلیا طوطی! چون حرفی نیست که جلوم زده بشه من تکرار نکنم. خب ما اینیم دیگه! البته من خیلی آقا هستما! هرکار بدی که بکنم فورا میفهمم و زود میزنم روی لپمو میگم آخ آخ آخ.
تازه کلی هم واسه خودم مستقل شدم تنها تنها از پله های خونه مامانی میرم بالا.
یه چیزیم به این مامانم بگین لباس برا من کم بر می داره مجبور می شم به لباسای خاله پاتک بزنم!!
راستی شما تاحالا پف فیل خوردین؟ من که عاشقشم، در عرض یک ثانیه همشو می خورم. وای کاکائو که دیگه نگو! خیلی دوست دارم ولی جدیدا یه چیزی خوردم که خیلی دوسش داشتم، بهش می گن: هندونه، اگه تاحالا نخوردین حتما امتحان کنین.
یه چیز قلقلی چوب دارم تازگیا کشف کردم که بهش می گن: آب نبات، اونم خیلی خوشمزه س. (البته یه لیس من صدتا لیس مامان)
بهتون که گفتم: توی خوابم دوربینای خبری دست از سر من بر نمی دارن!
خب دیگه من می رم تا مامانم نیومده مچ منو بگیره (من که بلد نبودم تایپ کنم همش تقصیر خاله سمانه س) آخه بابا مهدی می گه اشعه ی کامپیوتر برام ضرر داره نباید زیاد پشتش بشینم!