به نام کردگار پاک
سلام و . . . بهار مبارک
سال 85 هم به سرعت برق و باد گذشت و رفت و جای خودش را به سال 86 سپرد.
ایلیای من هم کلی بزرگ شده و خیلی هم شیطون و پرتحرک. یکی نیست بگه آخه مامانت شیطون بود یا بابات شیطون بود که تو اینهمه از دیوار صاف میری بالا...
برخلاف تصورم لحظه تحویل سال هم بیدار بود و هم بسیار سرحال. توی بغل من روی مبل کنار بابا مهدی نشسته بود و داشت با لباس من بازی میکرد. شانس آوردم که بدوبدو نمیکرد.
روز اول عید هم که رفتیم خونه مادربزرگ من که اونجا کلی با ریحانه دختر پسرخالم که 4 ماهی از ایلیا کوچکتره صفا کرد. بعد هم رفتیم خونه مامانم اینا که اونجا اولین هنرنمایی سال 86 را رو کرد را گفتن دهدی به معنای مهدی!! «پسرکم کسی را با هویت نسبی نمیشناسه همه را با اسم صدا میکنه. مثلا: دهداد(عمو مهرداد) نمنم(عمه شبنم)»
فرداش هم رفتیم به سمت شمال پیش باباجون اینا. دوسه روزی با خانواده مهدی بودیم که اونا زودتر برگشتند و ما هم برای خودمون رفتیم شمال گردی. ایلیا هم کلی با دریا و دشت و دمن حال کرد. دو روز بعد هم برگشتیم تهران. و تازه شروع عیددیدنیها!
و اما ایلیا ... خونه اول چون کوتاه موندیم آقا بود. خونه یکی از خاله هام زد یکی از ظروف هفت سین را شکست. خونه خاله دیگم هم که باز ریحانه خوشگل اونجا بود کلی همدیگه را ماچ و بوسه کردند. خندهدار بود مثل سرویسهای خبری همه جمع شده بودند و با موبایل ازشون عکس میگرفتند!! پسرخالم که دیگه کلی غیرتی شده بود اما میگفت که چون خودش هم ایلیا رو دوست داره زیرسیبیلی رد میکنه!!
شبش هم ساجده مامان صبا اومد خونمون که در واقع صبا خوشگلم اولین نفری بود که در سال 86 قدم به خونه ما گذاشت. طفل معصوم کلی هم از طرف ایلیا نواخته شد! فقط هم با مظلومیت بسیار نگاه میکرد و لابد ته دلش فکر میکرد که این دیگه چه مدل بازی کردنه؟!
سیزده به در هم 5 عدد زوج جوان به علاوه برادر عذب بنده که شده بود زوج ایلیا (چون خاله ساجده بیمعرفت صبا رو نیاورده بود زوج پسرم بشه) رفتیم پارک ارم. ارم که چه عرض کنم «هرات» چون پر از همنوع افغانی بود! شانس هم آوردیم که تا وسایل را جمع کردیم و راه افتادیم باران سیلآسایی باریدن گرفت. عصر هم همان جماعت البته بدون ایلیا رفتیم یک فیلمفارسی مزخرف را تماشا کردیم(مهمان)
خلاصه که عید هم تمام شد و هنوز کلی از عیددیدنیهامون باقی مونده.
بگذریم ... ایلیا گوشی را به سمت گوشش میبره و با لحن قشنگ و کشداری میگه «الو» به بیشتر حیوانها هم که میگه باپو (هاپو)یا گا(گاو). بیشتر از همه هم روی من حساسه و تا برخلاف میلش عمل کنم عقب عقب میره و و با زبون من درآوردی خودش غر میزنه و قهر میکنه. بعضی وقتا هم که دیگه خیلی محبتش گل میکنه هی دست و پام رو بوس میکنه.
بینی دهان دست پا و مو را به خوبی میشناسه. داییش هم یادش داده که با گفتن بزن قدش بزنه کف دستمون. یه عروسی هم رفتیم که کلی رقاصی کرد اونجا.
امروز هم بابا مهدی حضرت آقا رو برده سرکار حالا بعدا معلوم میشه چه آتیشایی سوزونده.
آها عکسها داغ داغ رسید
ای بابا اینم یه دختر خانوم دیگه به اسم درسا خانوم
اما یه تبریک ویژه واسه بیتا خانومی و تولد ایلیای گلش. یه ایلیای تپل و خوشگل دیگه هم پا گذاشت به این دنیا. مبارک باشه ایلیا ناناز
و یه تبریک ویژه دیگه به مهدی عزیزم که امروز تولدشه ایشالا تا همیشه سایه مهربونت بالای سر من و ایلای خوشگلم باشه
ببخشید طولانی شد. تا بعد ...