به نام او که وجودم را ماءمن محبت تو قرار داد
درست یکسال گذشت ... از اونهمه اضطراب... درد... چیزی جز یک خاطره شیرین باقی نمونده...
یکسال گذشته و من هنوز در بهت و حیرتم... کی باور میکنه... خدا یه فرشته کوچولو و مهربون و قشنگ رو صحیح و سالم تحویلم داده ...
خدایا دوستت دارم و دلم میخواد هزارتا بوست کنم... که انقدر با من مهربونی... همیشه از اونچه خواستم بیشتر و بهترش رو بهم دادی...
و اما ... راویان حدیث اینگونه قصه آغاز میکنند که: یکسال پیش در چنین روزی یعنی 13 اسفند ماه سال 1384 هجری شمسی یه ایلیای خوشگل ولی خیلی ریزه میزه و کوچولو به دنیا اومدو با چشمهای درشت و سیاهش دل هممون رو برد...
دوستت دارم قشنگترین. عسلترین. عروسک مامان...
تولد تولد تولدت مبارک
بیا شمعها رو فوت کن که صد سال زنده باشی
تولد تولد تولدت مبارک
بیا شمعها رو فوت کن که صد سال زنده باشی
قربونت برم که دلم می خواد خودت و عکست و کیکت رو درسته قورت بدم
فدات بشم که قلبم رو مثل این بادکنک گرفتی توی دستت عسلی مامان
فدای اون خنده شیرینت
آخه کی دلش اومد صورت مثل ماه تو رو بخوره
و اما از هرچه بگذریم کادوی تولد یه چیز دیگه است
مامان و بابا ماشین کنترلی بیسیم
مامانبزرگ: سگ بزرگ
عزیز: مایه تیله
مامانی بابایی: ماشین بزرگ مامانجون باباجون: سه چرخه
خاله و آقای همسر: ماهی بزرگ عمه و آقای همسر: ماشین
دایی :خرس سفید عمو : خرس قهوهای
عمه کوچیکه: لباس سرهمی
مبارکت باشه خوشگل مامان تولد 100 سالگیت انشالا
راستی جهت استحضار مهمانان گرامی باید بگم که تولد منم جشن گرفته شد با یکعالمه
کادوهای خوب خوب. مهدی خوبم کیک جدا هم برام گرفته بود که فوت فوتیش کردم
با تشکر از همه دوستان مهربونی که تولد پسرم اومدند آرزو میکنم که هر روزشون مثل
امروز من شاد و قشنگ و پر از احساس خوشبختی باشه
به امید دیدار
.