الان یعنی خودم مانده ام سخت عجب!! که باز کردن این صفحه مدیریت و ارسال یادداشت جدید چقدر کارداره که من عنقریب داره میشه یکسال که سر بهش نزدم!!!!
الان اگه بگم سال گذشته رو یجوری رد کردم که اصلا نفهمیدم چی شد و چطور گذشت باورتون میشه؟!
اگه عکسهای بعضی روزا و خاطرات نباشه که کلهم یادم نمیاد چه کردم و چه نکردم!
مهمترین اتفاق .. صدالبته تولد سنای نازنینم و خاله شدن منه
عروسک نازم .. زنده باشی ایشالا واسه همیشه ... واسه یدونه خواهرم سمانه عزیزم
مقداراتی عکس میذارم از گل پسرم ایلیای خوشگلم محض یادگاری ... حرفا واسه پست بعدی
آذر سال 88 (محرم)
بهمن 88 (استانبول _ ترکیه)
اسفند88 (تولد 4 سالگی _ مهد)
عید 89
(این خانوم خانوما که معرف حضور هستند ... فاطمه خانومی ... دختر عمه ناز ایلیای من)
فروزدین 89 (برگزری جشن تولد 4 سالگی)
سفر عیدانه(کیش)
فروزدین 89 (قلعه سحر آمیز)
اردیبهشت 89 (شمال _ رویان)
ایلیای فشن
شهریور 89 (تله کابین)
و یعالمه عکس دیگه ... که دیگه بعیده صفحه لود بشه اگه بزارمشون ..
پانوشت1_ خودمونیما فکر کردم من فقط اینهمه تنبلم ... یه چک کردم دیدم بقیه دوستان هم تا حدی تنبل رفته اند!
پانوشت2_ طبق معمول قول میدهیم که زود بیاییم ... اندکی زودتر از 11 ماه
پانوشت 3_ روم نمیشه اما میگم ... دلم خیلی برا همه دوستام تنگ شده بود
پانوشت 4_ مرسی خاله میترای مهربونم و آلما خانومی گل که همش میای سر می زنی و من تنبل اینجا نیستم
پانوشت 5_ اگه عکسها خوب باز نمیشه یه بار رفرش کنین درست میشه اگرم نشد خانه وبلاگ رو از اون بالا دست راست بزنین انشالا که درست میشه .. عجب گرفتاری شدین از دست من ها
پانوشت6_ یعنی دارم از خستگی میمیرم