سلام
بفرمائید... کیک تولد 21 ماهگی
ایلیا شدیدا صحبت می کنه.. دیگه از شنیدن کماتی که میگه تعجب نمی کنیم چون دیگه عادت کردیم که ایلیا همه چیز رو بلد باشه بگه!! یعنی ایلیا توی 20 ماهگی کاملا به حرف اومد و جملات زیادی رو اونهم به صورت کامل میگه. مثلا : ایلیا غذا بوخوره! خیلی هم بامزه هرکس چیزی رو میگه که خوشش نمیاد هی میگه نگو... مثلا عمو مهردادش بهش می گه پدر صلواتی!! ایلیا میگه: نگو عمو مهداد پدر صبلات!!
خیلیها می گفتند که دیگه 21 ماهگی از شیر بگیرش که دو دل شده بودم... اما با این مریضیهای اخیرش کلا بی خیالش شدم!! گرچه با یه روشی که قابل توصیف در اینجا نیست دارم کمش می کنم!!
همچنان به من وابسته است... بعد از اون هفته مذکور که سرکار نرفتم و همش پیشش بودم بدتر بهم عادت کرد و موقع جدا شدن خیلی ناراحتی میکنه... انگار همش نگرانه و دائم دنبالم می گرده! تو خونه باباش هم اگه باشه بازم دنبال منه! روزها هم همش سراغم رو می گیره و حتی با مامانجونش دعوا می کنه که چرا نمیارتش پیش من!! تلفنی هم نمیشه باهاش صحبت کنم... یه بار که صحبت کردیم بعد از قطع تلفن هی بغض می کرده و سراغ منو می گرفته! دیگه باهاش صحبت نمی کنم که کمتر اذیت بشه...
نمی دونید چقدر مهربونه... دائم میاد و عین یه پیشی ملوس و کوچولو خودش رو میمالونه به من خودش رو لوس می کنه... و با اون لبای کوچولو و خوشگلش میگه : مامان دوستت دارم... من که عاشقشم... می میرم براش... 30 ماهه که روز به روز عاشقترش شدم( با احتساب دوران بارداری!). نمی دونم با این تریب اگه پیش بره وقتی بشه 20 سالش من چقدر می تونم دوستش داشته باشم؟؟!!