سوم شهریور اداره مامان سمیه: کسی نبود ایلیای طفلکی رو نگه داره
7 شهریور: ساحل دریا
ایلیا در حال حمله به آب برای آب بازی
ایلیا و جنگل آب پری
و اینهم از لباس مسابقه فینگیلها
پانوشت 1: فردای روزی که پست قبلی رو گذاشتم ایلیا حالش به طرز وحشتناکی بد شد. متاسفانه خروسک گرفت و سه روز تمام تب وحشتناکی کرد که به هیچ قیمتی پایین نمیومد. بنابراین نشد واکسن 18 ماهگیش رو بزنیم چون اون هم تب سنگینی داره!! بچم آب شد. ایلیای من درست توی تولد 18 ماهگیش داشت توی تب میسوخت
پانوشت 2: جای همه دوستانی که دیروز نیومدند قرار وبلاگی خالی. خیلی از دیدن دوستای وبلاگیم خوشحال شدم. همشون رو با نی نی هاشون خیلی دوست داشتم... تو پست بعدی عکس می گذارم.
سمیه یه شب سرد زمستون یه شب پر از ستارههای پررنگ قایم شده زیر مهآلودی شبهای تهرون: خدا تن یکی از فرشتههای کوچولوش پالتویی از نور پوشوند. بوسهای از گونه صورتیش گرفت و ... یهو فوتش کرد پایین. و من ... مبهوت از این همه حس ناشناخته درون سینه تپندهام نام این فرشته کوچولو رو گذاشتم ... ایلیا....*
یه نیمه شب توی پاییز ... پر از مهر ... بازم عطر خدا توی لحظه هام پیچید ... بازم خدا یه فرشته واسم فرستاد ... یه فرشته ... متولد ماه مهر ... سینه ام یه بار دیگه تپشی خدایی گرفت و امیرعلی نامی قدم به دنیام گذاشت.*
و آسمان دل من اینک پر است از ستاره های طلایی ... هدیه های آسمانی خداوند مهربانم*