سلام
آخیش نمی تونید تصور کنید که چقدر دلم برای وبلاگ پسر گلم و همه شما دوستای مهربونم تنگ شده
می دونم که خیلی وقته نیومدم اما خدایی سرم خیلی شلوغ بود و البته هنوز هم هست!!
از آخرین مرتبه ای که در مورد ایلیا نوشتم 5/1 ماه می گذره. در این مدت ایلیای من کلی واسه خودش مرد شده!! ایلیای 17 ماهه من!
او هم مثل ما تیر و مرداد شلوغی رو پشت سر گذاشته. اوایل تیر ماه که خیلی ناجور تب کرد. سه روز مداوم. آخر هم نفهمیدیم که چی بود، عفونت بود، ویروس بود یا مال دندونش بود!! برای گرفتن آزمایش خون از پسر کوچولوم رفتیم بیمارستان کودکان . آدم اونجا که میره دلش پر از غصه میشه، یه عالمه کوچولوی مریض! امیدوارم خدا به همگیشون سلامتی و به خانواده هاشون صبر بده.
13 تیر هم عروسی خاله سمانه ایلیا بود. طفلی بچم هم کلی اذیت شد هم ما رو اذیت کرد. فقط برای عروس یا به قول خودش ایوس کلی ذوق می کرد و اصلا دلش نمی خواست بچه دیگه ای جز او کنار خاله اش بشینه!! آخر شب هم که خونه خالهاش مراسم گریه کنون برگزار بود پسرم روی از مبلها واسه خودش خواب بود!!!
توی پاتختی هم که دنبال آقا اینور بدو اونور بدو!!
هفته بعد از اون هم عروسی پسرعمه ام بود که اونجا هم همش بدقلقی کرد! دیگه واسه عروسی بعدی که عروسی عمه نگار ایلیا بود از ابتدا او را با خودمون نبردیم و گذاشتیمش پیش مامانم تا حسابی خوابش رو بکنه و دیرتر بیاد. برای همین کلی خوشحال بود و برای این یکی ایوس هم کلی ذوق کرد! کلا برای همه مراسم عروسی عمه اش بیشتر باهامون راه اومد. توی حنابندونش هم کلی رقص و پایکوبی کرد!!!
و باز هفته بعدش هم نامزدی پسر خالم بود که بیچاره شدم بسکه با کفش پاشنه بلند دنبالش دویدم. تا ولش می کردی بدو بدو می رفت توی حیاط! واقعا به این نتهجه رسیدم که چقدر نگهداری دخترها راحتتره! شیطون ترینشون هم از پسرها آرومترند! یکی نیست بگه آخه ایلیا جان بابا و مامانت که انقدر آرومند تو چطور اینهمه وروجک شدی؟! اگه یک کیلومتر شمار به پسرم وصل کنند خدا می دونه چقدر در روز راه میره! همیشه هم ایستاده. در حال تلویزیون دیدن، در حال غذا خوردن!! دائم با تلویزیون ور میره و خاموش روشنش می کنه، میز گذاشتیم جلوی تلویزیون. حالا دیگه کارش از میز بالا رفتنه!!!
قدرت تقلیدش هم بیسته! از همین کوچیکی تا یه جنگی کشتی چیزی توی تلویزیون میبینه شروع می کنه به تقلید کردن و کشتی گرفتن!!!
پسر نازم مدتیه که تمامی دندانهای لازمه رو درآورده. به قول دکترش عجله داشته!!
کمتر کلمه ای وجود داره که ما بگیم و او نتونه تکرارش بکنه. از کلمات آسون گرفته تا سخت. با مزه ترینش اینهاست:
آداس:آژانس ایوس: عروس دیدون: شیطون
ادم جون:اعظم جون آدون:کارتون دی دی:سی دی
اینا:مرغ مینا ای بابا بابا: ای بابا
جالبه که بعض کلمات را چپه میگه:
به آب می گه با!!! به سیب میگه بیس!!!
خونه مامانم که هستیم هرکس رو که پشت کامپیوتر میشینه بلند می کنه و میگه دی دی و منظورش اینه که براش سی دی بزاریم! بعد هم میشینه پشت کامپیوتر و سیا ساکتی نگاه می کنه!! و با هر صحنه تصادف می زنه روی صورتش و می گه آه آه!!!
خونه مادرشوهرم هم میره و کنترل مخصوص ضبط رو بر میداره (دقیقا می دونه هر کنترل مخصوص چیه!) و میده به بقیه و می گه نانایکه یعنی براش آهنگ بگذارند تا آقا نانای کنه!!! عاشق یه آهنگ کردی شده و دائم با اون می رقصه.
نمی دونید چقدر ماه و مهربونه. روز به روز دارم عاشقترش میشم. دلم براش غش میره وقتی موقع بازی از ته دل میخنده یا وقتی با قلدری تمام و با حرکت دستش می گه (فلان وسیله رو) بَده بَده .
بلاخره اسباب کشی کردیم اما به دلیل کافی نبودن کابینها خونه مادرشوهرم هستیم. واقعاً نگران ایلیا هستم. تا خواسته اش برآورده نشه جیغ می زنه. اینجا هم سریع خواسته اش رو برآورده می کنند. توی یکی از این سایتهای کودکان در موردش سوال کردم که برام پاسخ دادند که اگر دائم به خواسته هاش عمل بشه یه بچه لوس و از خود راضی بار میاد! حالم کلی گرفته شد. کمکم کنید.
غذا خوردنش هم که عجیب غریب. بعضی روزها چند روز پشت سر هم یکعالمه می خوره بعد چند روز پشت سر هم هیچی نمی خوره جز شیر من. برعکس اوایل هم دیگه زیاد میوه نمی خوره. البته به جز خیار و گوجه که عاشقشونه!! خوشبختانه گوشت و مرغ رو هم دوست داره بگیره دستش و بخوره.
خوابیدنش هم که همچنان سخته. حتی اگر یک نیمه شب هم بخوابه 5 صبح بیدار میشه!! طفلکی بچم. اگه من کارمند نبودم کوچولوی من مجبور نمیشد به این نحوه خوابیدن عادت کنه.
به گفته اطرافیان ایلیا فوق العاده باهوشه. اصلا نمیشه جلوش هر رفتاری را نشون داد یا هر حرفی زد. خیلی دوست داره آبمیوه یا شیر رو بدیم دستش و با نی بخوره، یکبار داشت شیر میخورد آخرش شروع کرد به تکون دادن پاکت و کلی از شیر ریخت روی زمین. باباش به شوخی بهش گفت: ای خیره سر!! ایلیا هم نه گذاشت نه برداشت سریع گفت: گوره سر!!!
وقتی که باهاش حرف می زنیم اصلا کم نمیاره یا بلده و با اِیه(آره) و نه جواب میده یا اینکه الکی واسه خودش شروع می کنه به حرف زدن منتها نمی دونم با چه زبونی!!
عاشق پف فیله!!! صبحانه ناهار شام میان وعده. هر موقع بدی می خوره! پاستیل و چوب شور هم خیلی دوست داره.
وای چقدر طولانی شد. دلی از عزا در آوردم!
مامان پویان عزیزم من رو به بازی یک تکه ابر دعوت کردند که ضمن تشکر از ایشون و بوسه بر گونه های صورتی پویان جون متاسفانه نمی تونم این بازی رو انجام بدم چون دقیقا معنای روانشناسیش رو می دونم و به دلایل امنیتی نمی تونم بازی کنم!!!
مامانی وروجک گلم هم من رو به یه بازی دیگه دعوت کردند.24 ساعت بدون بچه بودن. مرسی عزیزم.
والا من یک ثانیه رو هم نمی تونم بدون وجود ایلیا تصور کنم چه برسه به 24 ساعت! ولی خب لابد به همون کارهای قبل از تولد ایلیا می پرداختم دیگه. خواب بیشتر، بودن بیشتر در کنار همسرم، یکعالمه کتاب خوندن، سر زدن به دوستام و خیلی کارهای دیگه که حاضرم از همشون به یک خنده فرشته گونه ایلیام بگذرم....
پانوشت1: این مسابقه فینگیلها چی شد سرکاری بود؟؟؟!!!
پانوشت 2: چقدر دلم می خواست توی قرار وبلاگی شرکت کنم که متاسفانه نشد و من سعادت دیدار دوستانم و فرشته های کوچولوشون رو از دست دادم.
پانوشت 3: این پرشین بلاگ چرا اینجوری شد؟؟ بیچاره شدم تا اینهمه لینک رو درست کردم!
پانوشت 4: انقدر خوابم میاد!!!
پانوشت 5: همین دیگه! بعد از اینهمه روده درازی دنبال بقیه اش هم می گردین؟؟؟؟!!!!!