امروز درست سی ماهه که من مامان شدم ... سی ماه ... به نظر کم میاد ... اما من چه روزایی که توی این سی ماه نداشتم...
سی ماه پیش یه دفعه فهمیدم که بره کوچولوی توی دلم زودتر از موعد مقرر داره بی صبرانه پا به دنیای بزرگ ما می ذاره... فهمیدم که کوچولویی که اینهمه مشتاق دیدن روی ماهش بودم می خواد رخ عیان کنه...
چشمام رو که می بستم حتی ذره ای دلهره ی از دست دادنش رو نداشتم ... حس می کردم که وقتی چشمام رو بازکنم یه پسر خیلی کوچولو رو خواهم دید... و دیدم ... واقعا کوچولو بود ... همش 2400 ...
چقدر چشمهاش توی صورت گرد کوچولوش درشت به نظر میومدند ... چشمهایی که با هوشیاری و ولع خاصی پیرامون رو می کاویدند... مژه های بلند و مشکی ... موهای بلند لخت و مشکی ...
آخ که چقدر دلم تنگه اون لحظه هاست ... لحظه در آغوش کشیدن موجودی که فرزند توست...
آخ که چقدر دلتنگ شیر خوردنت هستم ... دلتنگ دیدن بی حالی چشمهات بعد از شیر خوردنت...
دلم تنگه ... واسه اونموقع که هزارتا قربون صدقه ات می رفتم تا فقط یه خنده به نگاه منتظرم بزنی...
همه دنیا رو به من دادند وقتی اولین بابا ماما رو گفتی ...
وقتی اولین دندون شکفته در دهان خوشبویت رو دیدم دلم می خواست تلفن رو بردارم و همه عالم رو خبر کنم...
وقتی غلت زدی ... وقتی سینه خیز رفتی ... وقتی چهاردست و پا رفتی ...وقتی به زحمت و از گوشه دیوار راه رفتی... وقتی به راحتی بدو بدو می کردی ... وقتی خیلی زود به حرف اومدی ... نمی دونی که لحظه به لحظه عاشقترم کردی ... لحظه به لحظه جوونترم کردی...
حالا دیگه 2 سال و نیمه شدی ... دیگه اونقدر بزرگ شدی که شیر مامان رو نخوری (با همه دلتنگیی که هنوز داری) اونقدر بزرگ شدی که پمپرز نبندی و دستشویی بری... توی اتاق خودت بخوابی...
چقدر شیرین زبون شدی ... چقدر ناز حرف می زنی ... روزی نیست که از شنیدن کلمات جالبی که به کار می بری خنده به لبامون نیاری... چقدر قشنگ و با ادا آواز می خونی ...
چقدر مهربونتر شدی... محبتت رو به زیبایی ابراز می کنی ... چقدر بوسیدنت رو دوست دارم ...
سی ماهه که من مامان شدم ... سی ماهی که اینهمه اتفاقات مهم توی وجود کودکم افتاده ...
خدای مهربونی که با همه مهربانی و عشق این فرشته کوچولو رو به من بخشیدی ... اگر به خاطر این سی ماه مادر بودنم نگاه ویژه ای به من داری با همه قلبم ازت می خوام که به همه اونایی که در آرزوی مادرشدن و درآغوش کشیدن طفلی می سوزند این نعمت بزرگ رو عطا کنی...
خدای مهربونم ازت می خوام که ایلیای من رو در پناه الطاف بیکرانت حفظ کنی... سالم چه جسمی و چه روحی...
خدای مقتدر آسمانها و زمین ... دوستت دارم و تا ابد هم اگر بابت همه داده ها و بخصوص کودکی که قلبم به نام و خاطرش می تپد تو را شکر گویم کم خواهد بود...