یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند...
*بعضی وقتها عمیقا حیرت می کنم ... حیرت از اینهمه حس جوشان درون سینه ام ... حیرت از حس جاری در تمامی رگهای بدنم ... حیرت از چشمان خسته ولی عاشقم ... حیرت از دستانم که توانشان اندک است و مهرشان فراوان...
*چقدر تعجب میکنم که پس از هر خنده دلنشین و کودکانه ات دوست دارم ساعتها بخندم ... تعجب می کنم از بغض دردناک درون سینه ام پس از هر گریه تو. چقدر گلویم درد می کند... چقدر چشمانم می سوزد... چقدر سرم دردناک است ... چقدر دلم می خواهد ساعتها با هر بغضت گریه کنم...
*هنوز عادت نکرده ام به این همه عشق درون سینه ام...هنوز گاه حیرت می کنم وقتی پا به پایت اشک می ریزم و یا وقتی با تو خنده کنان همبازی می شوم...
*هنوز هم نمی دانم چقدر دوستت دارم... زمان می خواهد تا باور کنم مادر بودنم را عاشق بودنم را... زمانی بیش از یکسال و نیمی که بر ما گذشته است...
*خدایا، مهربانا از کدامین منبع لایزال وجود سراسر نورانیت بر قلب من تابانده ای که اینگونه ناباورانه عاشقم کردی؟
پانوشت 1: شمال بودیم... ایشالا به زودی و در پست بعدی از ایلیا و کیف فراوانی که کرد می نویسم و عکس می گذارم
پانوشت 2: هفته گذشته از مسابقه فینگیلها برامون پیام دادند که بریم و ازشون لباس مسابقه رو بخریم!!! 6000 تومان! من هم رفتم. مال رده سنی ایلیا نارنجیه. اولش خوشم نیومد اما وقتی تنش کردم خوشم اومد!! خیلی بانمک شد. در ضمن گفتند که مسابقه قبل از ماه رمضان برگزار میشه!!! من که چشمم آب نمی خوره.
شماره اش هم اینه هرکی خواست تماس بگیره واسه لباس:
66900927
پانوشت3: امروز می خواهیم گوش شیطون کر بریم آتلیه از ایلیا عکس بگیریم(به مناسبت 18 ماهگی!!) ایشالا براتون عکس می گذارم...