به نام خداوندگار
سلام عزیزترینم ... ایلیای نازم
چقدر بزرگ شدی پسرم ... پسرک پیش دبستانی من ... دیگه واسه سوالایی که می پرسی باید خوب فکر کنم تا خوب جوابتو بدم ... پسرک گوله ی احساس من ... دوست نداشتم انقدر حساس و باریک بین باشی توی این دنیای وانفسایی که قراره توش بزرگ بشی و بالیدن بگیری .... اما خب ... شدی ... انقدر حساسی که فکر نازنینت حتی از پیری پدر و مادرت هم درد میگیره چه برسه به مردنشون ...
انقدر حساسی که به بابا مهدی که می خواد بره سفر کاری میگی ... من دوست ندارم بری برای من پول دربیاری که خوراکی و اسباب بازی برام بگیری اما ازم دور و جدا باشی ...
گاهی اگر شیطنتی بکنی بعد میای و در گوشم نادم میگی ... مامان حرصت دادم؟؟
یا نمی دونم از کجا معتقد شدی که ما اگه باهات قهر باشیم تویی که میری جهنم!!
ما چندان در مورد بهشت و جهنم باهات صحبت نمی کنیم... گذاشتیم واسه وقتش ... اما خودت روش حساسی ... زیاد در موردش سوال میکنی ... در مورد خدا... فرشته ها ... شیطون ... یه عکس خوشگل هم واسشون کشیدی:
فرشته ی پاک من ... ازم می پرسی ما هم اگه خوب باشیم می تونیم امام باشیم ..
ایلیای من ... داری روز به روز بزرگتر میشی و من ایستاده ام و بزرگ شدنت رو نگاه میکنم ... صورت قشنگت رو توی 10 سالگی ... توی 18 سالگی و حتی 30 سالگی تصور میکنم ... بعد دلم دنیایی برات غنج میره ...
دیگه الان که داره 6 سالت میشه روحیاتت رو خوب می شناسم ... چیزایی که خیلیا نمی بیننش تو وجودت من عیان میبینم ... می دونم که با همه ی حاضر جواب بودنت به اندازه ی دنیایی خجالتی هستی ... می دونم که هنوز هم وقتی دلت برای کسی خیلی خیلی تنگ میشه به جای دراغوش کشیدن و محبت کردن بیشتر به سروکولش می پری ...
چه بزرگ شدی گل من .. چه زیبا قد کشیدی .... تو خوابم هم نمی دیدم اینجوری عاشق شدنوو ... همیشه فکر میکردم بچه تا وقتی بچه است عزیزتره اما حالا ... دارم با چشام می بینم که بزرگ شدنت یه حسی رو داره تو قلبم تزریق میکنه که تو کوچیکیهات نبوده ...
ایلیای من ... دوستت دارم عزیزترینم ...
یه روزی اگه اینا رو خوندی .. قلب مهربونت که لبریز از محبت شد .. حتما حتما به یاد بیار که برات میگم: روز به روز و لحظه به لحظه قلبم از محبتت سنگینتر میشه .. از مهر به تو و شکر به خداوندگار مهربانی که نعمت مادر شدن رو ... اونم مادر گلی مثل تو شدن رو به من ارزونی داشت ...
مامان همیشه عاشقت
مامان سمیه
_ از اینجا تولد 2 سالگی سنای گلم رو هم تبریک میگم .. ایشالا 120 سالگیت نازنینم... اینم یه عکسه از تولد خواهرزاده گلم ... دختر نازنینم خیلی خیلی دوستت دارم
_ از ایلیا تست شخصیت گرفتیم .. خدا رو شکر همه چیزش خیلی خوب بود و بالاتر از نرم .... عجیب احساساتش بود که نسبت به همسن و سالاش چهل درصدی بیشتر بود!!!
_ معلم نقاشی مهد ایلیا میگه ایلیا نقاشی اش خیلی خوبه و حتما باید تقویت بشه ... توی نمایشگاه نقاشیشون اکثر نقاشیها مال پسر گلم بود... از نقاشیهاش به زودی اینجا میزارم ..
_ ایلیا به شدت عاشق بن تنه ... فکر نمیکنم وسیله ای از بن تن باشه که نداشته باشدش ... منم احترام میذارم به علاقش .. چون خدا رو شکر در حد مخرب نیست ...
_ وبلاگ ایلیای من 5 ساله شد ... مرسی که هستین هنوز
_ هرگز از یاد نمی برم و می نویسم تا برای ایلیای عزیزم ثبت بشه..که وقتی خدا همین شهریور ماه وجود 8 هفته ای درون بطن منو به آغوش خود کشید ...وجودی که حتی قلب هم داشت ... ایلیا هم پابه پای من غصه خورد و اشک ریخت .. و من در تمامی لحظه ها از خدا خواستم که وجود نازنین و شیرین پسرم رو با سلامتی کامل برای همیشه برام حفظ کنه ...