Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers Lilypie - Personal pictureLilypie First Birthday tickers
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستاره های طلائی
نویسنده :  سمیه

تولدت مبارک خوشبوتر از عطر یاس

قشنگتر از برگ گل

1-

1:28 بامداد سه شنبه 13 اسفند 1387

سه سال پیش همین موقعها بود که چشمام رو هم افتاد ... دلبر شیرین زبونم دلم می خواد با همه وجودم ریه هام رو پر از هوای نفسهای گرمت بکنم ... دلم می خواد تا ابدی بی انتها لبهای به هم فشرده ام را رنگین از پوست لطیفت بکنم ...

دلم می خواد بو بکشم عطر تن و لبای تو ... دلم می خواد پر بکنم هر نفسم نوای تو

دلم می خواد بگم ... با همه قلبم ... که چقدر دوستت دارم .. دلم می خواد بی مهابا اشک بریزم ... خدایا چی شد که اینهمه در حق من لطف کردی ... مهربانا چی شد که نگاه مملو از از نور و عطوفتت رو بر سر من تابوندی و گذاشتی نعمت بزرگ مادر شدن رو حس کنم ... لمس کنم ... مهربانترین ... حالا که حتی دقیقه ها هم درست سه سال از اون روز خاص و از اون مهمترین لحظه زندگیم می گذره ... ازت با همه قلبم تمنا می کنم که کودکم را در پناه مهربانیهایت حفظ کنی ... ازت می خوام که لحظه ای نگاه مهربان و دستان نوازشگرت را از وجود نازنینش دریغ نکنی ...

پسرکم پسرک شیرین سه ساله ام... بزار دستهای ظریفت روتوی  دستهام بگیرم ... نگاه مهربونت رو مهمون چشمهام بکنم و با همه قلب سرشار از عشقم برات بگم ... برات بخونم ... که عاشقانه دوستت دارم ... اونقدر که هرگز توانایی گفتنش را ندارم ... دلم می خواست توانش را داشتم تا برایت بهترین مادر دنیا باشم ... می دونم که نتونستم  ... اما درست 3 سال و 9 ماهه که بی نهایت دوستت دارم و همه آرزویم خوشبختی؛ سلامتی و سعادتمندی توست ...

"آرزویم اینست.........
نرود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد........
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز.........
و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی........"

مامان سمیه عاشقت

2_

8 صبح سه شنبه 13 اسفند 87

ساعت از یک نیمه شب گذشته وقتی چشمهای مضطربم روی هم می افته  و به خوابی عمیق فرو میرم... بی خبر از آدمهایی که بالای سرم به سرعت تکاپو می کنند تا موجود شیرینی رو که با همه وجودش به وجودم پیوند خورده ازم جدا کنند ... هنوز خوابم وقتی این مرد کوچک اولین گریه زندگیش را سر می دهد ... هنوز خوابم  ... اما بیدار می شم  ... با سردردی عجیب و دردی شدید و به شدت گیج ...ساعتی بعد وجود نازنینی که 9 ماه درون بطنم غنوده بود اینک در آغوشم و در دستانم اولین روز ورود به این جهان هستی را فریاد می کند... آخ که چقدر کوچولویی نازنینم ... 2 کیلو و 400 گرم با 48 سانت قد ... چه موهای لخت و مشکیی چه چشمهای کشیده و ابروهای کمونی .. با اون بینی کوچک و زیبا و دستان ظریف و استخوانی ... صورتی معصوم ... معصومتر از همه دنیا ... صادقتر از تمامی آینه ها ...

چقدر دوست دارم اون لحظه ای رو که از روی یک تکه کاغذ فهمیدم در درونم بالیدن گرفته ای ... چقدر دوست دارم لحظه ای را که برای اولین بار صدای قلب تپنده ات را شنیدم ... چقدر لحظه ی را که به سلامت پاهای کوچکت را به این دنیا گذاشتی دوست دارم... صدای گریه های ضعیفت ... صدای اونه اونه گفتنت ... ترسیدنت وقتی از کوچکترین صدایی می پریدی و دستهات را بالای سرت تکون می دادی ... وقتی اولین غلت رو زدی؛ وقتی سینه خیز رفتی؛ وقتی چهار دست و پا رفتن را یاد گرفتی ... وقتی آهسته و محتاطانه اولین قدمهای زندگیت را برداشتی ... وقتی دویدی ... اولین کلمات را ادا کردی ...

 چقدر بگم دوستت دارم خوبه قشنگم ... چقدر تو قلبم خونه کرده باشی خوبه عزیزکم ...

 

 3_

 حالا سه سال از اونهمه خاطره گذشته و تو یه پسر خواستنی سه ساله هستی ... دیگه شدی 15 کیلو و قدت 98 شده ... کلی برای خودت صاحبنظر و مستقل شدی ... یعالمه حرفهای خوشگل می زنی ...

نمی دونم چرا حسم نسبت به سه سالگی ایلیا اینهمه متفاوته ... حسی که توی یک و دو سالگیش نداشتم ... واقعا حس می کنم بزرگ شده ... حس می کنم سه سالگی خیلی باید تو روند زندگیش سال مهم و حساسی باشه...

"کودکان سه ساله در مرحله شگفت آوری از رشد قرار دارند. آنان در حرکت های ابتدایی و اولیه، صحبت کردن و مراقبت از خود مهارت یافته اند و نسبت به خود و دستاوردهای شان احساس مثبتی دارند. آن ها مشتاق اند که دیگران را خوشحال کنند، کنجکاو هستند، خلق و خویی متعادل دارند و خوشبین هستند. کودک سه ساله دیدگاه های خوشایند و منحصر به فردی درمورد روابط، پدیده های طبیعی و اتفاق های روزانه ایجاد می کند. دیدن دنیا از دریچه ی چشم کودک سه ساله، سرگرم کننده ، شگفت و آموزنده است."

 

4_

خودمانی:

تولد امسال ایلیا خیلی خاصه ... توی چند مرحله برگزار میشه ... اولینش هم از دیروز بعد از ظهر بود که بابا مهدی با دسته ای گل نرگس زرد و سفید به خونه اومد... ایلیا منتظر بود که گل به من تحویل بشه اما با دیدن دست باباش که دسته گل رو به سمت اون گرفت اول شوکه و بعد کلی خوشحال شد... بعد هم من و بابا مهدی تصمیم گرفتیم برای خوشحال کردنش ببیریمش سرزمین عجایب ... رفتیم و واقعا شاد بود ... بعدش هم با شام تولد رفتیم خونه مامانی ... امشب هم می رویم خونه مامانجون ایلیا و قطعا اونجا هم یه نیمچه تولد خواهیم داشت... فردا صبح هم تولد ایلیا را خیلی مفصل توی مهد برگزار می کنیم ... و باز تولد اصلی میمونه برای 5 فروردین توی خونمون...

 

 پانوشت1_ ممنون بخاطر شرکتتون توی جشن تولد ایلیا ... دوباره زود پیشمون بیاین ... برای عکسهای تولد چندگانه ایلیا ...

پانوشت2_ جمعه ای که گذشت مهمون جشن تولد کیارش عزیز بودیم که مامان مریم گلش خیلی زحمت کشییده بود ... از همینجا هم تشکر می کنم و هم دوباره تولد 3 سالگی کیارش عزیزم رو تبریک می گم ... ضمن اینکه واقعا از دیدن دوستای خوبم و کوچولوهای نازنینشون خوشحال شدم ... مژگان جون و آندیای شیرین ... پیروزه خانومی و پرنیان گلم... ثمانه جون و مهدیار خان ... سارا جون و یکتای نازنین ...

 


سه شنبه 87/12/13 ساعت 9:19 صبح

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
تولدت مبارک مهر ماهی مامان
ستاره ی کوچکم
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
341446 :کل بازدیدها
12 :بازدید امروز
5 :بازدید دیروز
درباره خودم
ستاره های طلائی
سمیه
یه شب سرد زمستون یه شب پر از ستاره‏های پررنگ قایم شده زیر مه‏آلودی شبهای تهرون: خدا تن یکی از فرشته‏های کوچولوش پالتویی از نور پوشوند. بوسه‏ای از گونه صورتیش گرفت و ... یهو فوتش کرد پایین. و من ... مبهوت از این همه حس ناشناخته درون سینه تپنده‏ام نام این فرشته کوچولو رو گذاشتم ... ایلیا....* یه نیمه شب توی پاییز ... پر از مهر ... بازم عطر خدا توی لحظه هام پیچید ... بازم خدا یه فرشته واسم فرستاد ... یه فرشته ... متولد ماه مهر ... سینه ام یه بار دیگه تپشی خدایی گرفت و امیرعلی نامی قدم به دنیام گذاشت.* و آسمان دل من اینک پر است از ستاره های طلایی ... هدیه های آسمانی خداوند مهربانم*
حضور و غیاب
لوگوی خودم
ستاره های طلائی
لینک دوستان
امید زندگی سحر جون
ستایش ندا جون
پگاه جون و پارسا جون
زندگی و پر حرفیهای من
آرش وروجک
گلهای زیبای زندگی
یونا جون
دیبا و پرند جون
خانوم ناظم
نارگلی جونم
پرنیان بلاچه
خاطرات زهرا نازنازی
ثمانه و مهدیار گل
هیراد و آراد رنگ زندگی
ایلیای مامان میتی
حرم دلم (سنای نازم)
دردونه جون
ارشیا گلی
بولک و لولک
یه جای دنج
صحرا ، مثل هیچکس
پویان مامان
پریسا
دل‏آرام الهام جون
سارا ناناز
لیدا فرشته کوچولو
عشق است به آسمان پریدن
هانا جون مامان مهین
من و دخترم ریما
دلتنگی های بیتا
زینب دخمل ناز
ته تغاری حدیثه جون
پوریا و آریا
بهنیا جون
حامی و مانلی
دانیال بهار جون
ایلیای مامان سمیه
پرهام و پارمین
پردیس و شازده کوچولو
ایلیا و هانای هدیه جون
مهدیار مریم جون
خاطرات آلما جون
ایلیای مریم جون
نیکا جونم
نوید گل
پریا عشق لیلا جون
خاطرات راحله و عشقولیش
فاطمه گل بهار مریم جون
پارمیس تکه ای از بهشت
آندیای مژگان جون
مامانی وروجک
محمد حسین
ماجراهای شهراد جان
هیژا کوچولو
روستایی به نام قلبستان
یه دل خاکی با کلی پاکی
ایلیای مامان رویا
ریحانه زهرا جون
نازنین فاطمه جون
هستی جون
ایلیا جون
آرمان شازده کوچولو
دست نوشته های مریم
شرمینه شهرزاد جون
مانا و مانیا دخترای آسمون
نیکان جون
ایلیای مامان بیتا
مانی کوچولو و مامان
آرین کوچولو
آقا احسان
مزدا و پیشی
مامان کوچولو
دنی دردونه
دوقلوهای بیتا جون
کسری و بچه های خاله اش
فاطمه زهرا کوچولو
سمانه بانو
ستایش سمیه جون
پارسای ریحانه جون
مدار صفر درجه
ستاره ما
زهرای مامان ناهید
نورا کوچولو
معصومه سادات محدثه جون
رادین جون
سینا گل من
امیرمهدی مامان اکرم
آزاده
پوریای مامان عسل
ارمیا گل پسر
بنفشه
اشتراک
 
آرشیو
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر86
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
آبان 86
آذر 86
دی86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر87
شهریور87
مهر 87
آبان87
آذر 87
دی87
بهمن 87
اسفند87
فروردین88
اردیبهشت88
تیر 88
شهریور88
آبان 88
مهر 89
ابان 89
اسفند 89
تیر 90
شهریور 90
بهمن 90
اسفند 90
مهر 91
آذر 91
اسفند 91
طراح قالب