Lilypie - Personal pictureLilypie Kids Birthday tickers Lilypie - Personal pictureLilypie First Birthday tickers
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستاره های طلائی
نویسنده :  سمیه

 

سلام

بفرمائید... کیک تولد 21 ماهگی

 
البته این کیک تولد مامانی مهربون ایلیاست که دقیقا با روز 21 ماهگی ایلیا جونم یکی شده بود ... دیگه ما هم حالشو بردیم...
 
 
و اما ... اندر احوالات فجیعانه ما
درست یکروز بعد از نوشتن پست قبلی اتفاقات زیادی برای ما افتاد!!! از قلب درد شدید من که علتش کاهش ضربان قلبم بود تا آنفلوآنزای شدید ایلیا و بدتر از همه ناراحتی کلیه بابا مهدی که منجر به عملش شد!! هفته غم انگیزی بود ... من هم دچار آنفلوآنزا شدم و متاسفانه بابا مهدی هم هفته ای پس از عمل دچار این مریضی لعنتی شد!!! خیلی ویروس بدی بود... ایلیا تا سه هفته درگیرش بود... بنابر این در پاسخ دوستانی که پرسیدند واکسن ایلیا رو زدم یا نه باید بگم که نه... نشد بزنم . هفته گذشته هم دو روز بود که خوب شده بود و من تا قصد کردم براش بزنم دوباره سرما خورد... واقعا دیگه نمی دونم چکارش کنم آب شد... غذا هم که درست و حسابی نمی خوره... دعا کنید زودتر خوب بشه...
 
راستی ... این حضرات معرف حضورتون هستند؟؟؟
 
 
 معرفی می کنم... از راست به چپ: بیونا(فیونا). گبه(گربه). ش(شرک). آگا اره(آقا خره
بعله ... اینا شخصیتهای داستان شرک هستند که کلی دارند واسه خودشون توی خونه ما پادشاهی می کنند!! ایلیا لحظه ای اینا رو زمین نمی گذاره(فکر کن هر 4 تا رو!!!) غذا بهشون میده... آب و چایی هم که به راهه! می خوابونشون ... با خودش میاره توی حموم... نی نی های توی خیابون رو نشونشون می ده!!! خلاصه دربست همه اسباب بازیهای دیگه رو گذاشته کنار و تنها با اونایی بازی میکنه که یه جورایی در راستای خدمت به این عزیزان باشند!!! مثلا ماشین که سوارشون کنه... هر جا هم که میریم با خودش می بره... هرچی اصرار که ایلیا جون بزارش توی کیف یا کیسه با خودت بیار زیر بار نمیره
 

 

ایلیا شدیدا صحبت می کنه.. دیگه از شنیدن کماتی که میگه تعجب نمی کنیم چون دیگه عادت کردیم که ایلیا همه چیز رو بلد باشه بگه!! یعنی ایلیا توی 20 ماهگی کاملا به حرف اومد و جملات زیادی رو اونهم به صورت کامل میگه.  مثلا : ایلیا غذا بوخوره! خیلی هم بامزه هرکس چیزی رو میگه که خوشش نمیاد هی میگه نگو... مثلا عمو مهردادش بهش می گه پدر صلواتی!! ایلیا میگه: نگو عمو مهداد پدر صبلات!!

خیلیها می گفتند که دیگه 21 ماهگی از شیر بگیرش که دو دل شده بودم... اما با این مریضیهای اخیرش کلا بی خیالش شدم!! گرچه با یه روشی که قابل توصیف در اینجا نیست دارم کمش می کنم!!

همچنان به من وابسته است... بعد از اون هفته مذکور که سرکار نرفتم و همش پیشش بودم بدتر بهم عادت کرد و موقع جدا شدن خیلی ناراحتی میکنه... انگار همش نگرانه و دائم دنبالم می گرده! تو خونه باباش هم اگه باشه بازم دنبال منه! روزها هم همش سراغم رو می گیره و حتی با مامانجونش دعوا می کنه که چرا نمیارتش پیش من!! تلفنی هم نمیشه باهاش صحبت کنم... یه بار که صحبت کردیم بعد از قطع تلفن هی بغض می کرده و سراغ منو می گرفته! دیگه باهاش صحبت نمی کنم که کمتر اذیت بشه...

نمی دونید چقدر مهربونه... دائم میاد و عین یه پیشی ملوس و کوچولو خودش رو میمالونه به من خودش رو لوس می کنه... و با اون لبای کوچولو و خوشگلش میگه : مامان دوستت دارم... من که عاشقشم... می میرم براش... 30 ماهه که روز به روز عاشقترش شدم( با احتساب دوران بارداری!). نمی دونم با این تریب اگه پیش بره وقتی بشه 20 سالش من چقدر می تونم دوستش داشته باشم؟؟!!

 
 
 پانوشت1: کسی می دونه این بانیان مسابقه فینگیلها به چه حقی ما رو گذاشتند سرکار و هیچ خبری هم ازشون نیست؟؟
 پانوشت 2: دوستای خوبم منو بابت این مدت که نتونستم زیاد بهشون سر بزنم ببخشند... گرفتار بودم
 پانوشت 3: برای بابا مهدی خوب ما دعا کنید که زودتر خوب بشه.... امروزم یه عمل داره
 پانوشت4: خیلی دوستتون دارم... دوستان خوب و مهربون من

شنبه 86/9/17 ساعت 10:10 صبح

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
تولدت مبارک مهر ماهی مامان
ستاره ی کوچکم
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
341435 :کل بازدیدها
1 :بازدید امروز
5 :بازدید دیروز
درباره خودم
ستاره های طلائی
سمیه
یه شب سرد زمستون یه شب پر از ستاره‏های پررنگ قایم شده زیر مه‏آلودی شبهای تهرون: خدا تن یکی از فرشته‏های کوچولوش پالتویی از نور پوشوند. بوسه‏ای از گونه صورتیش گرفت و ... یهو فوتش کرد پایین. و من ... مبهوت از این همه حس ناشناخته درون سینه تپنده‏ام نام این فرشته کوچولو رو گذاشتم ... ایلیا....* یه نیمه شب توی پاییز ... پر از مهر ... بازم عطر خدا توی لحظه هام پیچید ... بازم خدا یه فرشته واسم فرستاد ... یه فرشته ... متولد ماه مهر ... سینه ام یه بار دیگه تپشی خدایی گرفت و امیرعلی نامی قدم به دنیام گذاشت.* و آسمان دل من اینک پر است از ستاره های طلایی ... هدیه های آسمانی خداوند مهربانم*
حضور و غیاب
لوگوی خودم
ستاره های طلائی
لینک دوستان
امید زندگی سحر جون
ستایش ندا جون
پگاه جون و پارسا جون
زندگی و پر حرفیهای من
آرش وروجک
گلهای زیبای زندگی
یونا جون
دیبا و پرند جون
خانوم ناظم
نارگلی جونم
پرنیان بلاچه
خاطرات زهرا نازنازی
ثمانه و مهدیار گل
هیراد و آراد رنگ زندگی
ایلیای مامان میتی
حرم دلم (سنای نازم)
دردونه جون
ارشیا گلی
بولک و لولک
یه جای دنج
صحرا ، مثل هیچکس
پویان مامان
پریسا
دل‏آرام الهام جون
سارا ناناز
لیدا فرشته کوچولو
عشق است به آسمان پریدن
هانا جون مامان مهین
من و دخترم ریما
دلتنگی های بیتا
زینب دخمل ناز
ته تغاری حدیثه جون
پوریا و آریا
بهنیا جون
حامی و مانلی
دانیال بهار جون
ایلیای مامان سمیه
پرهام و پارمین
پردیس و شازده کوچولو
ایلیا و هانای هدیه جون
مهدیار مریم جون
خاطرات آلما جون
ایلیای مریم جون
نیکا جونم
نوید گل
پریا عشق لیلا جون
خاطرات راحله و عشقولیش
فاطمه گل بهار مریم جون
پارمیس تکه ای از بهشت
آندیای مژگان جون
مامانی وروجک
محمد حسین
ماجراهای شهراد جان
هیژا کوچولو
روستایی به نام قلبستان
یه دل خاکی با کلی پاکی
ایلیای مامان رویا
ریحانه زهرا جون
نازنین فاطمه جون
هستی جون
ایلیا جون
آرمان شازده کوچولو
دست نوشته های مریم
شرمینه شهرزاد جون
مانا و مانیا دخترای آسمون
نیکان جون
ایلیای مامان بیتا
مانی کوچولو و مامان
آرین کوچولو
آقا احسان
مزدا و پیشی
مامان کوچولو
دنی دردونه
دوقلوهای بیتا جون
کسری و بچه های خاله اش
فاطمه زهرا کوچولو
سمانه بانو
ستایش سمیه جون
پارسای ریحانه جون
مدار صفر درجه
ستاره ما
زهرای مامان ناهید
نورا کوچولو
معصومه سادات محدثه جون
رادین جون
سینا گل من
امیرمهدی مامان اکرم
آزاده
پوریای مامان عسل
ارمیا گل پسر
بنفشه
اشتراک
 
آرشیو
بهمن 85
اسفند 85
فروردین 86
اردیبهشت 86
خرداد 86
تیر86
مرداد 86
شهریور 86
مهر 86
آبان 86
آذر 86
دی86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین 87
اردیبهشت 87
خرداد 87
تیر87
شهریور87
مهر 87
آبان87
آذر 87
دی87
بهمن 87
اسفند87
فروردین88
اردیبهشت88
تیر 88
شهریور88
آبان 88
مهر 89
ابان 89
اسفند 89
تیر 90
شهریور 90
بهمن 90
اسفند 90
مهر 91
آذر 91
اسفند 91
طراح قالب