سلام
مدتهاست که از ایلیای نازنینم درست و حسابی ننوشتم ... پس پیشاپیش از بابت طولانی بودن این پست عذر منو بپذیرید ...
پسر گلم کلی واسه خودش بزرگ شده ... بسیار پر تحرکه ... دائم در حال راه رفتنه ... کم پیش میاد بشینه... برنامه های مورد علاقه اش رو هم ایستاده می بینه... همچنان عاشق سیا ساکتی و البته شرک و همینطور کارتون پیشی(تام و جری) و قورباغه است
مدتیه که خیلی کم غذا می خوره... مرغ رو که خیلی دوست داشت دیگه دوست نداره... میوه هم دیگه نمی خوره.. فقط اییار(خیار)
عاشق بیلا(پفیلا) باسیل(پاستیل) لولو(لپ لپ) دوپ دور(چوب شور) اوشابا(نوشابه)(دوستان نگران نشن! بهش نمی دیم بخوره!!) تم مور(تخم مرغ)
قرار بشه جای آقا یا لباسهاش رو عوض کنیم عین فنر در میره... به قول خودش پیف پیف هم که می کنه مجبور میشم بایکی از خرس کوچولوهاش ببرمش دستشویی تا راضی بشه بیاد... اون تو هم که می ریم خودش که میشینه هی گیر می ده ماما بیش ماما بیش (مامان بشین)
جدیدا خیلی خجالتی شده .. توی خیابون یا ماشین هر کس رو که می بینه و بیشتر ازش خوشش میاد همچین می خنده و سرش رو میندازه زیر که من می میرم از خنده... دیشب باباش هم عینک جدید گذاشته بود از اون هم خجالت می کشید و هی زیر زیرکی می خندید...
پسرم ترسو شده... بیشتر از برنامه های تلویزیونی... مثلا همین حلقه سبز که تا شروع میشه میگه تسید تسید(ترسیدم) و میاد به ما می چسبه و خیره خیره نگاه می کنه و ما هم عطای دیدن این فیلم رو به لقاش بخشیدیم...
عاشق دمه(شنبه تو چهارخونه) است... شعر اولش رو هم که میشنوه یه جاهاییش رو باهاش تکرار می کنه و میگه دل بست(میشه دل به این بست)!! وقتی هم که داره کانالی رو نگاه می کنه و ما کانال تلویزیون رو عوض می کنیم می گه دو دو (یعنی بزن کانال دو) بچم فکر می کنه همه برنامه های محبوبش از شبکه دو پخش میشه!!
به طرز عجیبی وابستگیش به من زیاد شده ... همیشه فکر می کردم هر چه بزرگتر بشه بیشتر عادت می کنه که از من دور باشه ... اما حالا میبینم که اصلا اینطور نیست ... توی خونه غیر از اینکه دائم آویزونه و شیر می خوره همش از سر و کولم می ره بالا... دائم بوسم می کنه و میگه ماما دوست دد(مامان دوستت دارم)... اگر قطره ای اشک از چشم من پائین بیاد یا ناراحتیم رو ببینه سر تا پام رو می بوسه و هی صدام می کنه و با دقت نگام می کنه... یه روز صبح که باباش می خواست ببرش خونه مامانجونش که ما بریم سرکار ... تا سر کوچه هم رفتند اما انقدر جیغ زد و مامان سدده(مامان سمیه) گفت که باباش برش گردوند و من مجبور شدم بمونم خونه و نرم سرکار!!
از مفاهیم عددی دو رو کامل می شناسه مثلا می گه دو تا جوجو و با انگشتهای اشاره خوشگلش عدد دو رو نشون میده ... عدد 10 رو هم که به معنای عدد زیاد می شناسه و ما رو 10 تا دوست داره!!
خیلی خوش ذوقه و اگه لباس جدیدی به تنمون ببینه با ذوق ابراز احساسات می کنه...
از حیوانات عاشق اسبه!!! با هم رفته بودیم باغ وحش ... همه حیوونها رو دوست داشت اما از گوره خرها دل نمی کند و هی اسب اسب میکرد!!! به زحمت از اونجا دورش کردیم!!
البته به گرگ هم با دقت خاصی نگاه می کرد به خاطر دسه آقا درده(قصه آقا گرگه) که عاشقشه و باید روزی هزار بار براش تعریف کنیم(همون قصه شنگول و منگول) خودش هم تا حدودی بلده تعریف کنه!!!
کتاب رو هم که مثل مامانش خیلی دوست داره... فقط گاهی به بعضیهاش که جلد نازک داره رحم نمی کنه و جرشون میده!!
همچنان عاشق نی نی هاشه و دوست داره دائم همراهش باشند بهشون غذا هم میده! اسی(خرسی) و پیشی و موشی و اسب هم که جای خود دارند...علاوه بر قام قام هاش(ماشینها)دو تا توتوبوس(اتوبوس) کوچولو هم داره که دوسشون داره... کلا وقتی خونه هستیم تمام سطح خونه با اسباب بازیهای ایلیا جونم پوشیده میشه!!
جاتون خالی هفته پیش بلاخره بابادیت(بابا مهدی) ایلیا راضی شد که برای اولین بار با خودمون ببریمش سینما ... اوایل خیلی براش جذاب بود به خاط صفحه بزرگ و آهنگهایی که داشت... کم کم از نشستن خسته شد و راه افتاد توی سینما... روی پله های وسط هم می نشست و غش غش می خندید! یه بار هم رفت سمت یه آقای چاقی و اشتباهی انگشتش رو کرد توی پهلوش... سراغ کفش یه خانومه هم رفت!! نمی دونم توی تاریکی دنبال چی می گشت؟!! من که برام مهم نبود اما باباش کلی حرص خورد!!
ایلیا بیش از150 کلمه رو با معانیش بلده بقیه کلماتی رو هم که معنیش رو نمی دونه به راحتی تکرار می کنه... جمله هم زیاد می گه.
ضمنا دائم هم عین مرغابی تو آبه... همش تو حمومه در حال آبه بازی
این هفته هم قصد دارم براش واکسن آنفلوآنزا بزنم...
دیگه دیگه ... فعلا همین ... بای ی ی