ممنون سميه جون...
نمي دونم چي بگم...ديگه يه روز غم و يه رو زشاديه ديگه...
ولي برام دعا كن...خيلي التماس دعا...
سلام خانومي....
خدا رو شكر كه ايليا جون به مهد عادت كرد و خيالت راحت شد....
ببوس صورت ماهش رو از طرفم
سلام خانمي
خداراشکر که ايليا جون با مهدش کنار آمده. باز هم شکر خدا زود اينکار را کرده. آرش که يک ماه خون به جگر من کرد!!!! ولي براي خودش خيلي بهتره كه در اجتماع قرار بگيره.
من كه روز اول آرش را گذاشتم پا به پاش گريه كردم. الان هم كه بهش فكر ميكنم چشمهام پر ميشه. ولي چه ميشه كرد روزگاره ديگه چاره اي جز اين براي ما مامانها و باباها نگذاشته.
سلام
منم هر روز كه يونا رو ميبرم چه خواب و چه بيدار عذاب وجدان دارم ولي چاره اي نيست.
خدا كنه تو ذهنشون نمونه و ما رو ببخشن اين فرشته هاي ناز و معصوم.
موهاي يونا رو هم باباييش كوتاه كرد.
اين وروجكا برن ارايشگاه کچل ميان خونه اينقدر ورجه وورجه ميکنن.
بهتره باباها موهاشونو کوتاه کنن.
ببوس گل پسر قند عسل رو
مهد رفتن مبارك باشه
راستش بعضي چيزا احتياج به سانسور داره ولي بالاخره خاطره است ديگه
سلام سميه جون خوبي عزيزم؟ خدا را شكر كه ايليا با مهد كنار اومد و دوستش داره منم تصميم دارم بعد از عيد پرهام را بذارم مهد
عكسهاي ايليا خيلي نازه ببوسش عزيزم، مطمئن باش ايليا هم درك ميكنه
سلام سميه جون خوبي
خدا رو شكر به مهد عادت كرده خوشحال شدم
تو رو خدا من و ببخش دير به دير سر مي زنم . باور كن خيلي صفحه وبلاگت رو باز مي كنم اما برام باز نميشه . وقتي ميخوام صفحه وبلاگت رو باز كنم بايد هيچ كاري نكنم و همه صفحات رو ببندم. نمي دونم چرا . به هر حال دلم برات تنگ شده خانوم گل . پسر خوشگلت و ببوس . بابت تبريك تولد هم منونم عزيزم .
سلام سميه جون
خدا رو شكر كه ايليا جون به مهدش عادت كردهمطمئن باش در آينده قدر زحماتي كه براش كشيده ايد رو ميدونه....ببوسش
ماان سميه مهربون
كوولوهاي ما خيلي بيشتر از اوني كه مي دونيم و ممكنه حتي به ذهنمون بياد، مهربون و بخشنده و فهميده اند.
همين كه بعدها اين صفحه رو بخونه و حس كنه تو مي فهميديش اون هم تو رو درك مي كنه.