دي تا حالا اگر کسي رو دوست داشته باشي دلت نمياد اذيتش کني؟
دلت نمياد شيشه دلش رو با سنگ زخم زبون بشکني؟
دلت نمياد ازش پيش خدا شکايت کني حتي اگر بره و همه چيزو با خودش ببره...
حتي اگر از اون فقط هاي هاي گريه ي شبانت بمونه و عطر اخرين نگاهش...
حتي اگر بعد از رفتنش پيچک دلت به شاخه نازک تنهايي تکيه کنه ديدي؟
هر گوشه و کنار شهر هر وقت کسي از کنارت رد ميشه
که بوي عطرش رو ميده چه حالي ميشي؟
بر ميگردي و به اون رهگذر نگاه ميکني تا مطمئن بشي خودش نبود