وبلاگ :
ستاره هاي طلائي
يادداشت :
دوستان مهربان من...
نظرات :
4
خصوصي ،
46
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
مامان آرمان
سلام سميه جان ...من دو پست آخر را امروز خوندم هم احساس خودت زيبا بود و هم احساس ايليا جون...خدا رو شكر كه ايليا دوباره شير خورد...من البته به علت بي تجربگي و اينكه راهنمايي نداشتم ...مسائلي پيش اومد كه آرماني ام 4-5 ماه بيشتر شيرم را نخورد ...يادم مياد ماه پنجمش فقط نيمه شبا تو خواب شيرم را مي خورد و من هم احساس غم و اندوه وحشتناكي داشتم ولي نشد كه آرماني دوباره مثل ايليا به من رو آوورد....خاطره ديگري هم از پسر برادرم با خواندن دو پست آخر تو يادم آمد او كه اسمش طاها است الان 11 سال دارد. يادم مياد كه به پستونكش خيلي وابسته بود و به آن بووه مي گفت مثل ايليا كه به مي مي ماماني بووه ميگه...سه ساله كه بود مامانش يه روز سر پستونك را با قيچي بريد و بهش گفت بووه مرده...طاها گريه كرد و از اون روز با اينكه خوب حرف مي زد به لكنت زبان افتاد...با روانشناس و صبر و دعا هفت هشت ماهي طول كشيد تا طاها دوباره مثل اول بدون لكنت حرف بزند ولي هنوز هم خاطره بووه اش او را به گريه مي اندازد....